کد مطلب:102412 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:599

علی پاسدار نظام اسلامی











روزگار خلیفه ی نخست در جنگ با از دین برگشتگان و معترضان و سپس آغاز فتوحات برون مرزی در شام- كه زیر سلطه ی روم شرقی بود- به سر آمد. پس از وی عمر بن خطاب به خلافت نصب شد. در دوره ی دهساله ی خلافت عمر (13 -23 ه.) ایران ساسانی، شام (سوریه، فلسطین، اردن و لبنان كنونی) و مصر به دست مسلمانان افتاد. در آمدن سرزمینهای وسیع و ملتهای گوناگون در قلمرو مسلمانان، مسائل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و اداری نوی فراهم كرد. خلیفه ی دوم می خواست با اعمال قدرت مشكلات را چاره كند، در برخی موارد توفیق به دست آورد و در مواردی نیز مشكلات در زیر پرده ماندند و حل نشده برای جانشین او باقی ماندند، همین مسائل و مشكلات به توطئه ای علیه عمر انجامید و به ظاهر، به بهانه ی ملیت دوستی و مبارزه با تبعیض نژادی، به دست فردی ایرانی به نام ابولولو فیروز با خنجر زخمدار گردید و بر اثر همان زخم از دنیا رفت. عمر در روزهای آخر زندگی، برای گزینش جانشین خود، شورایی تشكیل داد كه شش نفر زیر عضو آن بودند:

1- عبدالرحمان بن عوف، پدر زن عثمان از تیره ی بنی زهره

2- عثمان بن عفان، از تیره ی بنی امیه

3- سعد بن ابی وقاص، از تیره ی بنی زهره

4- طلحه بن عبیدالله، داماد ابوبكر از تیره ی بنی تیم

5- زبیر بن عوام، پسر عمه ی پیغمبر و علی، از تیره ی بنی هاشم

6- علی بن ابیطالب، داماد پیامبر، از تیره ی بنی هاشم.

[صفحه 104]

جز علی (ع)، پنج نفر دیگر، در ابتدای بعثت بوسیله ی ابوبكر به اسلام دعوت شده بودند و جز زبیر، دیگران تمایلی به خلافت علی (ع) نداشتند. عمر در وصیتنامه ی خود سفارش كرده بود كه اگر همه ی اعضاء بر گزینش یك نفر به توافق نرسیدند و سه نفر یك رای داشتند و سه نفر دیگر رای دیگری داشتند، رای سه نفری درست است كه عبدالرحمان از آنان باشد. بدین ترتیب خلیفه ی بعد، از پیش معلوم بود. علی (ع) برای اتمام حجت در شورا شركت كرد و خود را با آنان هماهنگ ساخت، اما نتیجه ی شورا همان چیزی شد كه بیم آن می رفت، عثمان، با پذیرفتن شرایط عبدالرحمان، خلیفه شد. علی (ع) در این باره گفت:

«لقد علمتم انی احق الناس بها من غیری و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یكن فیها جور الا علی خاصه، التماسا لاجر ذلك و فضله و زهدا فیما تنافستموه من زخرفه و زبرجه.»[1].

بیگمان نیك دانسته اید كه شایسته ترین و سزاوارترین فرد برای خلافت من هستم نه دیگری و سوگند به خدا تا هنگامی كه امور مسلمانان به راه درستی جریان یابد و تا آنگاه كه بر من، بویژه، ستم رود نه بر

[صفحه 105]

همه ی مردم، من همچنان تسلیم می باشم. با این تسلیم شدن خواستار پاداش آن و برتریش هستم و علت آن بر كناری و دور نگاه داشتن خود از زینتها و زرق و برقهای خیره كننده ی حكومت می باشد كه شما برای رسیدن بدانها با یكدیگر چشم همچشمی و رقابت دارید.

آری، امیرالمومنین شایسته ترین فرد، پس از پیغمبر اكرم، برای به دست گرفتن اداره ی امور مسلمانان و هدایت مردم به سوی بهترین و والاترین هدف بود، لیكن انگیزه هایی دیگران را وادار كرد تا مردم از داشتن چنان سرپرست شایسته ای محروم گردند و اشاره ی امام به «ستم ویژه» ای كه تنها بر او رفته است و سلامت جریان یافتن امور مسلمانان، سرپرستی امور سیاسی و اجرایی و این جهانی مسلمانان است و اشاره ی آن حضرت به «پاداش و برتری تسلیم» حفظ وحدت و یكپارچگی مسلمانان و از میان نرفتن مكتب است كه در سایه ی گذشت و پایداری و فداكاری آن بزرگوار فراهم گردید.

همینكه عثمان به خلافت تعیین گردید و مردم به شرط رفتن او بر راه ابوبكر و عمر و عمل كردن بر پایه ی فرمانهای كتاب خدا و شیوه ی پیغمبر، با او بیعت كردند و پیمان بستند، همه ی شرایط و پیمانها را عملا زیر پا گذاشت و خویشان خود از تیره ی بنی امیه را، به نام فرماندار و رایزن و فرمانده و گماشتگان امور مالی و سیاسی بر مردم مسلمان چیره ساخت. آنان هم چشم به راه چنین فرصتی بودند، به گفته ی امیرالمومنین:

«ولكننی آسی ان یلی امر هذه الامه سفهاوها و فجارها، فیتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحین حربا و الفاسقین حزبا.»[2].

[صفحه 106]

لیكن ناراحتی من از آن است كه سرپرستی امر این امت به دست سبك مغزان كم خرد و تبهكارانش افتد و در نتیجه مال خدا را به عنوان دارایی ویژه در میان خود بگردانند و بندگانش را بردگان خویش بپندارند و با شایستگان درستكار سر جنگ در پیش گیرند و با ناشایستگان تبهكار حزب و دار و دسته تشكیل دهند.

دار و دسته ی فاسد بنی امیه و اطرافیان عثمان و لاشخوران و سوداگران و دلالان و رجالگان، از ضعف جسمانی و روانی عثمان و عواطف خویش و قوم دوستی او سود جسته چنان به غارت اموال عمومی و كشیدن تسمه ی ستم و شلاق بهره كشی از گرده ی مردم دست یازیدند كه مردم به جان آمدند و ناچار سر به شورش برداشتند و از شهرهای دور و نزدیك و آبها و بیابانها به مركز خلافت آمدند و از عثمان داد خواستند. عثمان نه تنها داد دادخواهان نداد كه بر بیداد نیز افزود، شورشیان از این شیوه به خشم آمده، به اندیشه ی انتقام گرفتن برآمدند و در این راه از كینه ها، تحریكات بدخواهان اسلام، دژاندیشیهای فتنه جویان و نفاق افكنیهای آتش افروزان فرمان می بردند، نه از خرد و اندیشه ی درست و مصلحت اندیشان و آینده نگران. چون از این شیوه سود نجستند، سرانجام دست به دامن علی (ع) زدند و چاره ی كار و میانجیگری از او خواستند.

[صفحه 107]

امام هم به راهنمایی عثمان می پرداخت و هم به ارشاد شورشیان و آینده ی شوم شورش كور و خشمگینانه را به هر دو طرف نشان می داد. در یكی از این میانجیگریها به عثمان چنین گفت:

«ان الناس ورائی و قد استسفرونی بینك و بینهم و والله ما ادری ما اقول لك! ما اعرف شیئا تجهله و لا ادلك علی امر لا تعرفه. انك لتعلم ما نعلم، ما سبقناك الی شی ء فنخبرك عنه و لا خلونا بشی ء فنبلغكه. و قد رایت كما راینا و سمعت كما سمعنا. و صحبت رسول الله- صلی الله علیه و آله- كما صحبنا. و ما ابن ابی قحافه و لا ابن الخطاب باولی بعمل الحق منك و انت اقرب الی ابی رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- و شیجه رحم منهما و قد نلت من صهره ما لم ینالا.»

مردم پشت سرم هستند و از من خواسته اند میان تو و خودشان سفیر و

[صفحه 108]

پیام رسان گردم. سوگند به خدا نمی دانم چه بگویم برایت! نه با چیزی آشنایم كه تو از آن بیخبر باشی و نه لازم است ترا به مطلبی راهنمایی كنم كه با آن نا آشنا باشی. بیگمان تو هم می دانی آنچه را ما می دانیم. نه (در مسائل اجرائی از هنگام تشكیل حكومت اسلامی در مدینه) پیش از تو كاری كرده ایم كه ترا از آن آگاه كنیم، و نه در این باره ها پنهانی چیزی را با ما در میان گذاشته است كه آن را به اطلاع تو هم برسانیم. همانگونه دیده ای كه ما هم دیده ایم و شنیده ای كه ما نیز شنیده ایم و با رسول خدا- صلی الله علیه و آله و سلم- همانگونه همراهی و معاشرت داشته ای كه ما هم داشته ایم و نه پسر ابی قحافه و فرزند خطاب برای عمل كردن به حق بیشتر از تو شایستگی داشتند، در حالی كه تو از جهت پیوند خویشی با پدر رسول خدا- صلی الله علیه و آله و سلم- از آن دو نزدیكتری و از جهت دامادی رسول خدا به جایی دست یافته ای كه آن دو نفر دست نیافته اند.

«فالله الله فی نفسك! فانك و الله ما تبصر من عمی و لا تعلم من جهل و ان الطرق لواضحه و ان اعلام الدین لقائمه، فاعلم ان افضل عبادالله عند الله امام عادل: هدی و هدی، فاقام سنه معلومه و امات بدعه مجهوله و ان السنن لنیره لها اعلام و ان البدع لظاهره لها اعلام و ان شر الناس عندالله امام جائز: ضل و ضل به، فامات سنه ماخوذه و احیا بدعه متروكه.»

[صفحه 109]

خدای را خدای را به نظر آور درباره ی خودت! زیرا- سوگند به خدا- نه از كوری و تیرگی مطلبی لازم است بینا گردی و نه از ندانستن موضوعی دانا شوی و بی هیچ تردیدی راههای حق آشكارند و پرچمهای راهنمایی كننده ی دین برافراشته اند، پس بدان كه برترین بنده ی خدا در پیشگاه او پیشوای دادگریست هدایت شده و هدایت كننده، كه با بینش خود سنت آشنائی را بر پا گرداند و به اجرا درآورد و بدعت ناشناسی را بمیراند و از میان بردارد. و بیگمان سنتها و شیوه های رفتار پیامبر بدون ابهام روشنگرند و نشانه هایی مشخص دارند و بدعتها نیز نمودارند و نشانه های روشنی دارند. و از همه ی مردم بدتر در پیشگاه خدا پیشوای ستمگریست، گمراه و گمراه كننده ی، كه شیوه ی عمل اجرا شده ی پیامبر را می میراند و زیر پا می گذارد و بدعت از میان رفته ای را زنده می كند و به اجرا در می آورد.

«و انی سمعت رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- یقول: «یوتی یوم القیامه بالامام الجائر و لیس معه نصیر و لا عاذر، فیلقی فی نار

[صفحه 110]

جهنم، فیدور فیها كما تدور الرحی، ثم یرتبط فی قعرها». و انی انشدك الله الا تكون امام هذه الامه المقتول، فانه كان یقال: یقتل فی هذه الامه امام، یفتح علیها القتل و القتال الی یوم القیامه و یلبس امورها علیها و یبث الفتن فیها، فلا یبصرون الحق من الباطل، یموجون فیها موجا و یمرجون فیها مرجا، فلا تكونن لمروان سیقه یسوقك حیث شاء بعد جلال السن و تقضی العمر.»

من از رسول خدا- صلی الله علیه و آله و سلم- شنیدم می گوید: «روز

[صفحه 111]

رستاخیز پیشوای ستمگر را می آورند و هیچ یاور و پوزش پذیری ندارد و در این حال در آتش دوزخ افكنده می شود و چون سنگ آسیا در آتش می چرخد و سرانجام در ژرفای دوزخ به بند كشیده می شود». ترا به خدا سوگند می دهم مبادا پیشوای كشته شده ی این امت شوی، زیرا گفته می شد: در میان این امت پیشوایی كشته می شود كه با كشته شدن او درهای كشت و كشتار تا روز رستاخیز به رویشان باز می گردد و اوضاع روزگارشان بر روی آنان تیره و درهم می شود، فتنه و آشوبها به میان آن مردم بسیار پراكنده می گردد و در چنین شرایط و اوضاع آشفته حق از باطل باز شناخته نمی شود، در میان این تیرگی به شدت موج می زنند و با آن به سختی در هم می آمیزند. پس با این سالخوردگی بسیار و گذشت زندگانی دراز، همچون شتر رامی، اختیار خود را به دست مروان مسپار كه به هر جا بخواهد ترا بكشاند.

عثمان به او گفت: «با مردم مذاكره كن تا برای رفع ستم از آنان به من فرصتی دهند». آن حضرت گفت: برای رفع ستمهای موجود در مدینه و رسیدگی به شكایات مردم این شهر نیازی به فرصت نیست و از هم اكنون اقدام كن و برای رسیدگی به شكایتهای بیرون از مدینه هم فرصت تا هنگامی است كه فرمانت بدان جایها برسد.

عثمان خویی نرم و سرشتی عاطفی داشت و زود تحت تاثیر قرار می گرفت، ولی خصلت خویش و قوم دوستیش، احساس وظیفه ی اجتماعی و مصالح امت اسلامی را از یاد او می زدود، چیزی نگذشت كه هم گفتار علی (ع) را فراموش كرد و هم قولهایی كه برای اصلاح امور به علی (ع) داده بود. تغییراتی در ماموران چپاولگر و ستمكار خود نداد و هیچ حق پایمال شده ای را به حقداری برنگردانید، در نتیجه مردم با عصبانیت بیشتر و با تحریك بدخواهان و فرصت طلبان به پای خاستند و حلقه ی محاصره را تنگتر كردند و سرانجام عثمان را در خانه اش گرفته كشتند. در این

[صفحه 112]

موقعیت، همه ی اطرافیان عثمان، جز زنش خانه را ترك كرده بودند و از بیرون خانه هم هیچ یك از كسانی كه خود را یار عثمان می دانستند، فرماندار و استاندار از طرف او بودند و از دهشها و بخششهای او پیوسته برخوردار بودند و عثمان با ناراضی كردن عامه ی مردم به این خاصان روی آورده بود، به یاری او نیامدند. تنها علی (ع) بود كه برای پاسداری از موجودیت اسلام و حفظ احترام و حریم رهبری و امامت و بویژه، برای پیشگیری از چیره شدن آشوبهای فراگیر و مشتبه و تیره شدن امور اجتماعی و پایمال شدن حق مردم و حاكمیت باطل و افتادن بهانه به دست فرصت طلبان و استثمارگران و مستكبران و دشمنان خلق و ناآشنایان به خدا و ناباوران به روز رستاخیز، پیوسته می كوشید كار بدین جا نكشد، ولی شد آنچه نباید بشود.

امام علیه السلام در این باره گفت:

«لو امرت به لكنت قاتلا، او نهیت عنه لكنت ناصرا، غیر ان من نصره لا یستطیع ان یقول: خذله من انا خیر منه و من خذله لا یستطیع ان یقول: نصره من هو خیر منی. و انا جامع لكم امره: استاثر فاساء الاثره و جزعتم فاساتم الجزع و لله حكم فی المستاثر و الجازع.»[3].

[صفحه 113]

اگر به كشتن او فرمان داده بودم بیگمان قاتلی بودم، یا اگر از كشتنش نهی كرده بودم هر آینه برای او یاوری بودم، جز اینكه آن كس كه او را یاری كرد نمی تواند بگوید: كسی دست از یاری او كشید كه من از او بهتر هستم و كسی كه او را یاری نكرد نیز نمی تواند بگوید، كسی كه او را یاری كرد از من بهتر است. من جریان عثمان را در گفتاری جامع برایتان می گویم: عثمان خود را بر همگان ترجیح می داد و همه چیز را برای خود می خواست و در این خود خواهی بد كرد، شما هم بیتابی از خود نشان دادید و بر آشفتید و در این كار بد روشی پیشه كردید و خدای را درباره ی خود گزین و آشوبگر حكمی است (حق و دقیق).

در این سخن امیرالمومنین كوری و تیرگی شورش و آشوب مردم و تحریك و برانگیختنهای بدخواهان فرصت طلب را از یك طرف و سوءنیت و توطئه ها و آشوب طلبیهای مروان و معاویه و دیگر خویشان به ظاهر طرفدار عثمان و مدعیان گرفتن انتقام خونش را از طرف دیگر آشكارا نشان می دهد و پایبندی خود را به حفظ اسلام و وحدت و یكپارچگی مسلمانان بیان می فرماید.

در جایگاه دیگری هدف خود را از بذل تلاشهایش چنین بیان می كند:

«اللهم انك تعلم انه لم یكن الذی كان منا منافسه فی سلطان و لا التماس شی ء من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دینك و نظهر الاصلاح فی بلادك، فیا من المظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك. اللهم انی اول من اناب و سمع و اجاب، لم یسبقنی الا رسول

[صفحه 114]

الله، صلی الله علیه و آله و سلم، بالصلاه.»[4].

خدایا تو می دانی كه تلاش و كوششهایی كه از ما سر می زند هیچیك به منظور چشم و همچشمی و رقابت با كسی درباره ی رسیدن به قدرتی نیست و برای دست یافتن به بهره ی بیشتری از كالاهای این جهانی نیز نمی باشد، بلكه بدان هدف و منظور است كه راهنشانهای فرو افتاده ی دینت را به جای خود باز گردانیم و اصلاح امور را در كشورت و سرزمینت آشكار كنیم، تا در نتیجه بندگان ستم رسیده ات احساس امنیت و آرامش كنند و قوانین از كار افتاده ای كه تو تعیین كرده ای بر پا گردند و به كار انداخته شوند. خدایا تو می دانی من نخستین كسی هستم كه روی به درگاه تو آورد و همینكه دعوت پیامبرت را شنید پذیرفت و ایمان آورد و در نماز خواندن جز رسول خدا، صلی الله علیه و آله، هیچكس بر من پیشی نگرفته است.

او هدفی جز حفظ نظام اسلامی و پاسداری از ارزشهای الهی نداشت و همه ی

[صفحه 115]

امور دیگر را ابزارها و وسائلی برای رسیدن بدین هدف می دانست.

[صفحه 117]


صفحه 104، 105، 106، 107، 108، 109، 110، 111، 112، 113، 114، 115، 117.








    1. نهج البلاغه، خطبه ی 74.
    2. نهج، از نامه ی 62.
    3. نهج، كلام 30.
    4. نهج، از كلام 131.